loading...
سامانه منبرنگار
آخرین ارسال های انجمن
منبر نگار بازدید : 32 1392/08/18 نظرات (0)
  1. راستگویی و نیکی، موجب توفیق خیرات و ورود به بهشت
    على (ع) مى ‏فرمايد: «الصدق يهدى الى‏ البر، و البر يهدى الى الجنة» :( راستگويى دعوت به نيكوكارى مى‏كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت).
    (سوره نحل آيه 105)
منبر نگار بازدید : 27 1392/08/18 نظرات (0)
  1. راستگویی و نیکی، موجب هدایت
    على (ع) مى ‏فرمايد: «الصدق يهدى الى‏ البر، و البر يهدى الى الجنة» :( راستگويى دعوت به نيكوكارى مى‏كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت).
    (سوره نحل آيه 105)
  2. راستگویی، عامل ترک گناه
    شخصى به حضور پيامبر( ص) رسيد، عرض كرد نماز مى ‏خوانم و عمل منافى عفت انجام مى‏دهم، دروغ هم مى‏گويم! كدام را اول ترك گويم؟! پيامبر( ص) فرمود: دروغ، او در محضر پيامبر( ص) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد: هنگامى كه خارج شد، وسوسه‏هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت، كه اگر فردا پيامبر( ص) از او در اين باره سؤال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى‏شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد. (منبع)
  3.  
منبر نگار بازدید : 25 1392/08/18 نظرات (0)
  1. غیرت، شجاعت، صداقت، اخلاق نيك و سخاوت؛ سبب نجات
    اسيرانى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله آوردند حضرت بكشتن تمامى آنها فرمان داد جز يك تن از آنها را آزاد فرمود.
    مرد آزاد شده علت رهايى خود را از قتل حتمى پرسيد، حضرت فرمود: در تو پنج صفت نيك وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى و رسولش آن را دوست مى‏دارد.
    اول: غيرت فوق العاده بر حرم و خانواده خود.
    دوم: داراى سخاوت هستى.
    سوم: در گفتارت راستگو مى‏باشى.
    چهارم: تو داراى شجاعت هستى.
    پنجم: اخلاق نيك و پسنديده مى‏باشى.
    مرد با شنيدن اين سخن مسلمان خوبى شد و در يكى از جنگها با رسول گرامى صلى‏ الله عليه و آله همراهى نمود و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد.
    (سفينه البحار ج 2 ص 338، خصال شيخ صدوق ج 1 ص 200)
     
منبر نگار بازدید : 35 1392/08/18 نظرات (0)
  1. غیرت، شجاعت، صداقت، اخلاق نيك و سخاوت؛ سبب نجات
    اسيرانى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله آوردند حضرت بكشتن تمامى آنها فرمان داد جز يك تن از آنها را آزاد فرمود.
    مرد آزاد شده علت رهايى خود را از قتل حتمى پرسيد، حضرت فرمود: در تو پنج صفت نيك وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى و رسولش آن را دوست مى‏دارد.
    اول: غيرت فوق العاده بر حرم و خانواده خود.
    دوم: داراى سخاوت هستى.
    سوم: در گفتارت راستگو مى‏باشى.
    چهارم: تو داراى شجاعت هستى.
    پنجم: اخلاق نيك و پسنديده مى‏باشى.
    مرد با شنيدن اين سخن مسلمان خوبى شد و در يكى از جنگها با رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله همراهى نمود و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد.
    (سفينه البحار ج 2 ص 338، خصال شيخ صدوق ج 1 ص 200)
     
منبر نگار بازدید : 24 1392/08/18 نظرات (0)
  1. غیرت، شجاعت، صداقت، اخلاق نيك و سخاوت؛ سبب نجات
    اسيرانى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله آوردند حضرت بكشتن تمامى آنها فرمان داد جز يك تن از آنها را آزاد فرمود.
    مرد آزاد شده علت رهايى خود را از قتل حتمى پرسيد، حضرت فرمود: در تو پنج صفت نيك وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى و رسولش آن را دوست مى‏دارد.
    اول: غيرت فوق العاده بر حرم و خانواده خود.
    دوم: داراى سخاوت هستى.
    سوم: در گفتارت راستگو مى‏باشى.
    چهارم: تو داراى شجاعت هستى.
    پنجم: اخلاق نيك و پسنديده مى‏باشى.
    مرد با شنيدن اين سخن مسلمان خوبى شد و در يكى از جنگها با رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله همراهى نمود و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد.
    (سفينه البحار ج 2 ص 338، خصال شيخ صدوق ج 1 ص 200)
     
منبر نگار بازدید : 23 1392/08/18 نظرات (0)
  1. غیرت، شجاعت، صداقت، اخلاق نيك و سخاوت؛ سبب نجات
    اسيرانى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله آوردند حضرت بكشتن تمامى آنها فرمان داد جز يك تن از آنها را آزاد فرمود.
    مرد آزاد شده علت رهايى خود را از قتل حتمى پرسيد، حضرت فرمود: در تو پنج صفت نيك وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى و رسولش آن را دوست مى‏دارد.
    اول: غيرت فوق العاده بر حرم و خانواده خود.
    دوم: داراى سخاوت هستى.
    سوم: در گفتارت راستگو مى‏باشى.
    چهارم: تو داراى شجاعت هستى.
    پنجم: اخلاق نيك و پسنديده مى‏باشى.
    مرد با شنيدن اين سخن مسلمان خوبى شد و در يكى از جنگها با رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله همراهى نمود و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد.
    (سفينه البحار ج 2 ص 338، خصال شيخ صدوق ج 1 ص 200)
     
منبر نگار بازدید : 24 1392/08/18 نظرات (0)
  1. غیرت، شجاعت، صداقت، اخلاق نيك و سخاوت؛ سبب نجات
    اسيرانى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله آوردند حضرت بكشتن تمامى آنها فرمان داد جز يك تن از آنها را آزاد فرمود.
    مرد آزاد شده علت رهايى خود را از قتل حتمى پرسيد، حضرت فرمود: در تو پنج صفت نيك وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى و رسولش آن را دوست مى‏دارد.
    اول: غيرت فوق العاده بر حرم و خانواده خود.
    دوم: داراى سخاوت هستى.
    سوم: در گفتارت راستگو مى‏باشى.
    چهارم: تو داراى شجاعت هستى.
    پنجم: اخلاق نيك و پسنديده مى‏باشى.
    مرد با شنيدن اين سخن مسلمان خوبى شد و در يكى از جنگها با رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله همراهى نمود و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد.
    (سفينه البحار ج 2 ص 338، خصال شيخ صدوق ج 1 ص 200)
     
منبر نگار بازدید : 26 1392/08/18 نظرات (0)
  1. ضعف ایمان و بی ایمانی عامل دروغ
    «إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُون‏»
    (سوره نحل آيه 105)
  2. اگر نمی توانیم میکروبها را نابود کنیم باید خود را تقویت کنیم.

     
منبر نگار بازدید : 29 1392/08/17 نظرات (0)
  1. تلبیس باطل به حقّ
    علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايند«ولکن يُوخَذُ مِن هذا ضِغثٌ و من هذا ضغث فَيُمزجان ...»؛ مردم قسمتي از حق و قسمتي از باطل را گرفته و در هم مي آميزند و از اين راه ، باطل را به خورد مردم مي دهند.
    (نهج البلاغه صبحي صالح خطبه 50)
منبر نگار بازدید : 30 1392/08/17 نظرات (0)
  1. تلبیس باطل به حقّ
    علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايند: «ولکن يُوخَذُ مِن هذا ضِغثٌ و من هذا ضغث فَيُمزجان ...»؛ قسمتي از حق و قسمتي از باطل را گرفته و در هم مي آميزند و از اين راه، باطل را به خورد مردم مي دهند.
    (نهج البلاغه صبحي صالح خطبه 50)
  2. عمرسعد برای تحریک مردم به قتل امام حسین(ع) می­ گفت: يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِي؛ یعنی ای سوارکاران الهی سوار شدید و بهشت برشما بشارت باد
    (شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ بحارالانوار، 44/391)
منبر نگار بازدید : 30 1392/08/17 نظرات (0)
  1. احساس حقارت و دروغ گفتن
    علت اصلي دروغ ، عقده حقارت و خود کم بيني انسان دروغگو است و اين يکي از نکات رواني است که به عنوان روانشناسي اخلاقي در کلمات معصومين به آن اشاره شده است.
    سرچشمه دروغ نيز گاهي به خاطر ترس از فقر، پراکنده شدن مردم از دور او ، از دست دادن موقعيت و مقام و زماني نيز به خاطر علاقه شديد به مال و جاه و مقام و ...است که شخص از اين وسيله نامشروع براي تامين مقصود خود کمک مي گيرد.
  2. پستی نفس، منشاء دروغ گویی
    پيامبر(ص) مي فرمايند:«دروغ گو دروغ نمي گويد مگر به سبب پستي نفسش»
    (اختصاص مفيد ص 232)
  3. ضعف ایمان و بی ایمانی عامل دروغ
    «إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُون‏»
    (سوره نحل آيه 105)
  4. گناه، از عوامل دروغ گفتن
    رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى‏تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگويى موجب رسوايى او است، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود. و به عبارت ديگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى‏كند، و راستگويى محدود.
منبر نگار بازدید : 28 1392/08/17 نظرات (0)
  1. دروغ بستن به خدا
    «يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِب‏»
    (سوره نساء آيه 50 و مائده 103 و يونس60 و 69 و نحل 116)
  2. کسی که هدایت نمی شود روزه اش نیز مسلّما قبول نیست
    «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب»
    (سوره غافر آيه 28)


 

منبر نگار بازدید : 26 1392/08/17 نظرات (0)
  1. ایمان زینت قلب
    «وَ لكِنَّ اللّه َ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ»
    (امّا خداوند ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلهايتان آراست)
    (الحجرات : ۷)
  2. دنیا زینت بدلی، زودگذر و غرور آور
    «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَکُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ»
    (حدید، 20)
منبر نگار بازدید : 27 1392/08/17 نظرات (0)
  1. ایمان زینت قلب
    «وَ لكِنَّ اللّه َ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ»
    (امّا خداوند ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلهايتان آراست)
    (الحجرات : ۷)
منبر نگار بازدید : 31 1392/08/17 نظرات (0)
  1.  پس از فتح مكه طولى نكشيد كه جنگ حنين پيش آمد ناچار بايد رسول اكرم صلى‏ الله عليه و آله و سربازانش از مكه خارج شوند و به جبهه جنگ بروند لازم بود براى تنظيم امور ادارى آن شهر كه به تازگى از دست مشركين خارج شده فرماندار لايق و مدبرى تعيين شود كه در كمال شايستگى به كارهاى مردم رسيدگى كند و بعلاوه از بى‏نظمى‏هايى كه ممكن است دشمنان بوجود آورند جلوگيرى نمايد پيشواى اسلام در بين آنها يعنى در ميان تمام مسلمين جوان بيست و يك ساله‏اى را بنام (عتاب بن اسيد) براى آن مقام بزرگ برگزيد و بنام وى فرمان صادر كرد.
    عتاب ابن اسيد در آن روز سنش بيست و يكسال بود رسول اكرم صلى ‏الله عليه و آله امر فرمود كه با مردم نماز بگذار عتاب ابن اسيد اول اميرى بود كه پس از فتح مكه اقامه نماز جماعت كرد.
    پيغمبر اكرم صلى ‏الله عليه و آله به عتاب ابن اسيد فرماندار برگزيده خود فرمود: آيا مى‏دانى تو را به چه مقامى گمارده ‏ام و بر چه قومى فرمانروا كرده ‏ام؟ تو را حاكم و امير اهل حرم خدا و ساكنين مكه معظمه نموده ‏ام.
    عتاب ابن اسيد روزى كه از طرف پيشواى بزرگ اسلام به مقام فرماندارى مكه برگزيده شد سنش در حدود بيست و يكسال بود انتصاب آن جوان به چنين مقام بزرگ باعث رنجش خاطر شديد رجال عرب و برزگان مكه شد زبان به شكايت و اعتراض گشودند و گفتند: رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله دوست دارد ما را حقير و پست باشيم به همين جهت جوان نورسى را بر مشايخ عرب و بزرگان حرم امير و فرمانروا كرده است.
    سخنان گله ‏آميز مردم به سمع مبارك آن حضرت رسيد نامه مفصلى خطاب به مردم مكه نوشت و تاكيد كرد كه تمام مردم موظفند از عتاب ابن اسيد اطاعت نمايند و در پايان با جمله كوتاهى اعتراض بيجا بودن مردم را جواب داد:
     و لا يحتج محتج منكم فى مخالفته بصغر سنه فليس الاكبر هو الافضل بل الا فضل هو الاكبر
    هيچ يك از شما عتاب را اساس اعتراض قرار ندهد زيرا كه بزرگى سن فضيلت و كمال معنوى انسان نيست بلكه ميزان بزرگى انسان فضيلت و كمال معنوى است.‏(ناسخ التواريخ ص 287)
منبر نگار بازدید : 26 1392/08/17 نظرات (0)
  1.  يك جوان مومن و پرهيزگار به نام جوبير جوانى است اهل يمانه فقير و چهره سياه و كوتاه قد لكن با هوش است.
    آوازه اسلام و ظهور رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله را شنيده بود و لذا يكسره آمد به مدينه از نزديك جريان را ببيند طولى نكشيد اسلام آورد اما چون نه پولى داشت و نه منزلى و نه آشنايى لذا موقتا به دستور حضرت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله در مسجد به سر مى‏برد و عده‏اى ديگر هم مثل ايشان بودند تا اينكه به حضرت وحى شد مسجد جاى سكونت نيست اينها را بايد در خارج از مسجد منزل كنند حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله جاى ديگرى درست كرد آنها را منتقل كرد به آنجا كه صفه مى‏گويند آنها را اصحاب صفه مى‏گفتند كه رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله به آنها رسيدگى مى‏كرد.
    روزى نظر حضرت به جوبير افتاد گفتگو زندگى و سر سامان جويبر افتاد در جواب عرض كرد: يا رسول خدا به من مگر دختر مى‏دهند كه با اين قيافه و چهره سياهى من و تنگدستى فرمود: خداوند به وسيله ارزش افراد را عوض كرد بسيار افراد محترم بودند در دوره جاهليت اسلام آنها را پايين آورد و بسيار افراد در جاهليت خوار بودند اسلام قدر آنها را بالا برد خداوند تعالى به وسيله اسلام افتخار به نسب و فاميل را منسوخ كرد اكنون همه در يك درجه‏اند مگر كسى كه تقوى او بيشتر است حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به فكر افتاد زندگى براى جوبير تشكيل بدهد.
    لذا روزى حضرت امر ازدواج را به او پيشنهاد كرد و دستور داد يكسره به خانه زياد بن لبيد انصارى برود و دخترش را كه ذلفا نام دارد براى خود خواستگارى كند زياد ابن لبيد از ثروتمندان و محترمين مدينه بود وقتى كه جوبير وارد خانه زياد بن لبيد شد گروهى از بستگان قبيله‏اش در آنجا جمع بودند جوبير جلوس كرد و گفت: من از طرف رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله پيامى براى تو دارم حالا محرمانه بگويم يا علنى.
    زياد گفت: پيام حضرت افتخار است براى من علنى بگو.
    گفت: من را فرستاده دخترت ذلفا را براى من خواستگارى كنم.
    زياد گفت: رسول خدا به تو اين موضوع را فرمود.
    گفت: عجب است رسم ما نيست دختر خود را جز به هم شأنهاى خودمان بدهيم تو برو و من خود حضور حضرت خواهم رسيد.
    دختر (زياد) بنام ذلفا بسيار زيبا بود در زيبايى معروف بود سخنان جوبير را شنيد آمد پيش پدرش تا ماجرا را آگاه باشد گفت: پدر اين مرد چه مى‏گفت؟
    پدرش گفت: به خواستگارى تو آمده بود از طرف رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله.
    ذلفا گفت: نكند واقعا حضرت فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد باشد.
    زياد گفت چه كنم حالا به نظر شما؟
    گفت: به نظر من قبل از آنكه به حضور رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله برسد برو او را به خانه برگردان بعد برو پيش حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله ببينيد قضيه چه بوده، زياد رفت جوبير را به خانه برگردانيد بعد رفت آن حضرت را ديد جريان را گفت: كه جوبير پيامى آورده از طرف شما لكن رسم ما در اين است كه دختران خود را فقط بهم شأنهاى خودمان مى‏دهيم.
    حضرت فرمود: به او كه جوبير مومن است و آن خيال كه تو مى‏كنى از ميان رفته مرد مومن هم شان زن مومنه است زياد آمد خانه به سراغ دخترش جريان را نقل كرد، دخترش گفت: به نظر من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن من هم به اين امر راضى هستم.
    زياد ابن لبيد ذلفا را به عقد جوبير در آورد و مهر او را از مال خودش تعيين كرد و جهاز خوبى براى عروسى تهيه كرد.
    زياد گفت: آيا خانه تهيه كرده‏ايد؟ جويبر گفت: چيزى كه من فكر نمى‏كردم اين بود كه روزى داراى زن و زندگى بشوم، رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله ناگهان آمد چنان گفت: زياد تمام لوازم عروسى و خانه را فراهم كرد بدون اينكه جوبير با خبر شود وقتى كه چشمش افتاد به آن خانه و لوازمش گذشته به يادش آمد كه اول در چه حال بوده حالا چه وضعى دارد كه اول نه مالى نه حسب و نسبى داشت خداوند! وسيله اسلام اين همه نعمت داده است من چقدر بايد خدا را شكر كنم به گوشه‏اى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن پرداخت.
    يك وقت به خود آمد كه نداى اذان صبح به گوشش رسيد آن روز را به شكرانه نعمت نيت روزه كرد وقتى كه زنان به سراغ ذلفا رفتن او را بكر يافتند معلوم شد كه جبير نزديك او نيامده قضيه را از پدر پنهان داشتند دو شبانه روز ديگر به اين نحو گذشت سر و صدا به خانواده عروس پيدا شد كه شايد جبير توانايى جنسى ندارد و احتياج به زن ندارد ناچار به زياد ابن لبيد اطلاع دادند كه جريان از اين قرار است زياد هم به رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله خبر داد.
    حضرت جوبير را خواست و به او گفت: مگر ميل به زن ندارى گفت: بلكه شديدتر است، فرمود: پس چرا تا حال پيش عروس نرفته‏اى، گفت: وقتى كه توى اطاق رفتم اين همه نعمت را در خودم ديدم حالت شكر در من پيدا شد لازم دانستم قبل از هر چيزى خدا را شكر و عبادت كنم از امشب نزد همسرم خواهم رفت جريان را حضرت به آنها خبر داد.
    بعد جهاد پيشامد كرد جوبير زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد بعد از شهادت جوبير زنى به اندازه ذلفا خواستگارى نداشت براى هيچ زنى به اندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج كنند.(بحار الانوار ج 22 ص 118)
منبر نگار بازدید : 41 1392/08/16 نظرات (0)
  1. يا ايهاالناس انا خلقناكم من ذكر او انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفو ان اكرمكم عند الله اتقيكم ان الله عليم خبير(15) اى مردم ما همه شما را از مرد و زنى آفريديم آنگاه شعبه‏هاى بسير و فرق مختلف گردانيديم تا قرب و بعد نژاد و نسب يكديگر را بشناسيد بزرگوارترين شما نزد خدا با تقواترين مردمند و بر نيك و بد مردم كاملا آگاه است.
    (سوره 49 آيه 13)
    (بزرگواری به زن بودن یا مرد بودن یا ال فلان قبیله و شهر بودن نیست بلکه به تقواست)
  2.  
منبر نگار بازدید : 35 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  از محمد بن صوفى منقول است كه ابراهيم جمال از على بن يقطين براى انجام بعضى از كارهايش اجازه ملاقات مى ‏خواست على بن يقطين از پذيرفتن او امتناع ورزيد از دوستان امام است با اجازه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) وزير دربار هارون است ولى در اين موضوع كوتاهى كرد اجازه ورود ابراهيم را نداد در همان سال على بن يقطين به زيارت بيت الله مشرف شد هنگامى كه در مدينه اجازه مى‏خواست به خدمت حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) شرفياب بشود در پاسخ با منفى رو به رو شد و نتوانست از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) اجازه ملاقات دريافت كند روز دوم در بيرون منزل با آن حضرت ملاقات نمود و عرض كرد آقا جان تقصير من چه بوده كه ديروز اجازه به من ندادى شرفياب بشوم به حضور شما فرمودند: چرا به برادرت ابراهيم ساربان اجازه ملاقات نداده بودى خداوند سعى تو را نپذيرفت و مورد قبول قرار نخواهد داد مگر اين كه ابراهيم شتربان تو را عفو كند.
    عرض كردم يابن رسول الله در اين موقع دستم به ابراهيم نمى‏رسد زيرا من در مدينه و او در كوفه است حضرت فرمود: اگر مايلى من مقدمات آن را فراهم مى‏نمايم و در نيمه شب كه همه چشم‏ها به خواب رفته است خودت تنها به قبرستان بيقع برو بطورى كه كسى از دوستان و غلامان خود آگاه نباشد و در آنجا مركب تندرو و هشيار و مجهز آماده خواهى ديد بر آن سوار شو.
    راوى مى‏گويد على بن يقطين شبانه به گورستان بقيع آمد و سوار همان مركب گشت مدتى نگذشت مگر اينكه در كوفه جلو درب منزل ابراهيم ساربان زانو بزمين زد در خانه كوبيد و گفت: على بن يقطين است.
    ابراهيم از درون خانه جواب داد و گفت: على بن يقطين در خانه‏ام چكار دارد على بن يقطين گفت اى ابراهيم كار بزرگى پيش آمد كرده است. و او را سوگند داد كه اجازه ورود به او بدهد وقتى كه داخل منزل گشت داستان خود را شرح داد و گفت: مولايم مرا نپذيرفته و اجازه ورود نداده است مگر اين كه تو را راضى كنم و خوشنوديت را بدست بياورم تمنا دارم مرا مورد عفو خود قرار بدهى.
    ابراهيم گفت: خدا ترا بيامرزد. على بن يقطين گفت: بايد پايت را به روى رخسارم بگذارى و بصورتم فشار دهى چون با امتناع ابراهيم جمال روبه رو شد دوباره او را قسم داد ابراهيم مقصود او را عملى ساخت و در آنحال على بن يقطين مى‏گفت: خدايا شاهد و گواه باش.
    پس از آن سوار شتر شده و همان شب مركب را در مدينه در منزل موسى بن جعفر (عليه السلام) خوابانيد در اين وقت حضرت اجازه ورود داده و با آغوش باز او را پذيرفت.‏(بحارالانوار ج 48 ص 85)
منبر نگار بازدید : 27 1392/08/16 نظرات (0)
  1. بلوهر گفته كه شنيده ‏ام مردى را فيل مستى در پشت سر بود او مى‏گريخت و فيل از دنبال او شتافت تا اينكه به او رسيد آن مضطرب شد و خود را در چاهى آويخت و چنگ زد بدو شاخه كه در كنار چاه روييده بود پس ناگاه ديد كه در اصل آنها دو موش بزرگ كه يكى سفيد است و ديگرى سياه مشغولند بقطع كردن ريشه‏هاى آن دو شاخ پس در زير پاى خود نظر كرد ديد چهار افعى سر از سوراخ‏هاى خود بيرون كرده‏اند چون نظر به قعر چاه كرد ديد اژدهايى دهان گشوده است كه چون در چاه افتد آن را ببلعد چون سر بالا كرد ديد كه در سر آن دو شاخ اندكى از عسل آلوده است پس مشغول شد بليسيدن آن دو عسل و لذت و شيرينى آن عسل او را غافل نمود از آن مارها كه نمى‏داند چه وقت او را خواهند گزيد و از مكر آن اژدها كه نمى ‏داند حال او چون خواهد بود وقتى كه در كام او افتد اين خلاصه داستان بود اما تفسير آن چاه دنيا است كه پر است از آفتها و بلاها و مصيبتها و آن دو شاخ عمر آدمى است و آن موش سياه و سفيد شب و روز است كه عمر آدمى را پيوسته قطع مى‏كند و آن چهار افعى اخلاط چهارگانه ‏اند كه به منزله زهرهاى كشنده‏اند سوده و صفرا و بلغم و خون كه نمى ‏داند آدمى كه در چه وقت به هيجان مى‏آيد كه صاحب خود را هلاك كند و آن اژدها مرگ است كه منتظر است و پيوسته در طلب آدمى است و آن عسل كه دل باخته او شده بود و او را از همه چيز غافل نموده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عيشهاى دنيا است‏.
    (منازل الاخره ص 135)
  2. دنیا زینتی زودگذر و باعث غرور
    «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَکُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ»
    (حدید، 20)
منبر نگار بازدید : 38 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فى الاخره من نصيب.‏(سوره 42 آيه 20)
    ترجمه آيه شريفه: آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند تلاش براى بهره‏گيرى از اين متاع زود گذر فانى باشد تنها كمى از آنچه را مى‏طلبند به آنها مى‏دهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهره‏اى نخواهند داشت.
منبر نگار بازدید : 40 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  علامه حلى در كشف اليقين و علامه نورى در كلمه طيبه حكايتى كه در بغداد اتفاق افتاده نقل مى‏كنند شخصى بنام عبدالله بن مبارك يك سال (در ميان مى‏رفت) به زيارت بيت الله حج مى‏كرد و طواف مى‏كرد و مدت پنج سال در اين امر مشغول بود.
    در زمان حكومت مأمون يك وقت بيرون رفت در بعضى از سالها كه نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود براشت و متوجه بازار شد كه تدارك سفر حج بنمايد.
    پس در خرابه‏اى كه بر سر راه او بود علويه‏اى را ديد كه مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مى‏كند و آن را پاك مى‏كند عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پر مى‏كنى مگر قرآن نخوانده‏اى كه خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد:
    انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير(سوره بقره، آيه 173)
    گفت: مگر نمى‏دانى خوردن ميته حرام است؟
    زن علويه گفت: از حال من سوال مكن و مرا به حال خود بگذار و از پى كار خود برو.
    عبد الله گفت: از سخن او چيزى بخاطر من رسيد جوياى حال شدم تا اينكه گفت: اى عبدالله بدان كه من زنى سيده و علويه هستم فرزندان يتيم دارم شوهرم از دنيا رفته اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچه‏هايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى به دست من نيامده اكنون مى‏خواهم آن را پاك كنم براى بچه‏هايم ببرم.
    عبد الله گفت: چون اين حكايت را شنيدم از اين علويه با خود گفتم واى بر تو اى عبد الله كدام عمل بهتر از رعايت اين علويه و سادات خواهد بود پس آن علويه را گفتم دامنت را باز كن پانصد مثقال طلا كه داشتم همه را در دامن علويه ريختم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم چون حجاج مراجعت كردند من به استقبال ايشان رفتم به هر كس از حجاج مى‏رسيدم مى‏گفتم خداوند حج ترا قبول فرمايد ديدم او نيز به من همين دعا را مى ‏نمايد.
    و مى‏گويد: اى عبد الله آيا خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى و مردم بسيار به من همين را مى‏گفتند من تعجب كردم كه امسال به حج نرفتم.
    شب در عالم رويا ديدم رسول خدا صلى‏الله عليه و آله را كه فرمود اى عبدالله عجب مدار بدرستى كه چون تو به فرياد علويه و فرزندانش رسيدى من از خداوند متعال درخواست كردم كه ملكى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنمايد حالا مى ‏خواهى حج بكن و مى ‏خواهى حج مكن بعد از اين. ‏(ابن جوزى در تذكره الخواص، شيخ ذبيح الله محلاتى ج 2 رياحين ص 147 هم ذكر كرده است).
  2. شخصى به حضور پيامبر( ص) رسيد، عرض كرد نماز مى‏خوانم و عمل منافى عفت انجام مى‏دهم، دروغ هم مى‏گويم! كدام را اول ترك گويم؟! پيامبر( ص) فرمود: دروغ، او در محضر پيامبر( ص) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد: هنگامى كه خارج شد، وسوسه‏هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت، كه اگر فردا پيامبر( ص) از او در اين باره سؤال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى‏شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد.
منبر نگار بازدید : 40 1392/08/16 نظرات (0)
  1. آنكس كه بداند و بداند كه بداند         اسب شرف خويش از گنبد گردن بجهاند
    آنكس كه بداند و نداند كه بداند         زود بيدار كنش خفته نماند
    آنكس كه نداند و بداند كه نداند         لنگ لنگان خرك خويش به منزل برساند
    آنكس كه نداند و نداند كه نداند         در جهل مركب ابد و دهر بماند
    (از خطرات جهل مرکب عقب ماندگی است)
  2.  
منبر نگار بازدید : 27 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دريا كشتى آنان شكسته و خرد شد جمعيتى كه در كشتى بودند همه آنها هلاك و غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج پيكر او را به لب دريا انداخت زن به جزيره‏اى از جزاير دريا پناهنده شد و در جزيره با مردى كه راهزن بود مصادف گرديد كه شغل او هميشه ناراحت كردن مردم بود.
    و در آن جزيره خود را مخفى مى ‏ساخت براى اذيت كردن ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است گفت: آيا تو انسانى يا جن هستى زن جواب داد از انس هستم راه زن بدون اينكه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتكب بشود.
    زن كه خود را در چنگال يك مرد بى ‏ايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد مضطرب گرديد راهزن گفت: چرا ناراحتى آن بانوى با ايمان گفت: از خدا ترس دارم دزد گفت: از اين عمل و از اين كار تا حال انجام داده‏ايد زن جواب داد نه بخدا قسم آن مرد گفت: تو اينقدر از خدا ترس دارى در حاليكه تا اين موقع همچو عمل زشت را به جا نياوردى و الان نيز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم كه از خداى خود ترس داشته باشم.
    پس از اين از بانو كناره گرفت و بجانب اهل عيال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه كرد و واقعا پشيمان شد از عمل سابق خود.
    اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود كه آفتاب سوزان بر سر آنان مى ‏تابيد آن مرد دير نشين به آن جوان گفت: از خدايت بخواه كه تكه ابرى بفرستد و بر سر ما سايه افكند تا از شدت حرارت خورشيد راحت شويم.
    جوان در جواب گفت: من پيش خدا آبرو ندارم زيرا تا حال كار نيك بجا نياوردم و جرات ندارم از خدا چيزى در خواست نمايم.
    عابد دير نشين گفت: پس من دعا كنم و تو آمين بگو جوان جواب داد قبول كردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خويش كرد جوان نيز آمين گفت فورا به امر پروردگار لكه ابرى در آسمان پيدا شد و! سر آنان سايه افكند و مدتى زير همان ابر راه رفتند و پس از زمانى به سر دوراهى رسيدند و از يكديگر جدا و مفارقت نمودند و هر كدام راه خود را پيش گرفت ناگهان راهب ديد تكه اب بالاى سر آن جوان به حركت در آمد.
    عابد گفت: اى جوان تو خوبتر از من بوده‏اى و براى احترام و مقام تو بوده است كه خداوند اين قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.
    جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: اى جوان بدان در اثر خوف و ترس كه بخود راه داده ‏اى خداوند از سر تقصيرات تو گذشته و ترا آمرزيده و متوجه باش كه ديگر پس از اين به طرف معصيت نروى.‏( اصول كافى ج 2 ص 69) (اگر عمری عبادت کردیم مغرور نشویم)
  2. ماجرای شیطان که اسمش عزازیل بود و برای همه دعای عدم گمراهی کرد مگر برای خودش و گمراه شد.
     
منبر نگار بازدید : 26 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دريا كشتى آنان شكسته و خرد شد جمعيتى كه در كشتى بودند همه آنها هلاك و غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج پيكر او را به لب دريا انداخت زن به جزيره‏اى از جزاير دريا پناهنده شد و در جزيره با مردى كه راهزن بود مصادف گرديد كه شغل او هميشه ناراحت كردن مردم بود.
    و در آن جزيره خود را مخفى مى ‏ساخت براى اذيت كردن ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است گفت: آيا تو انسانى يا جن هستى زن جواب داد از انس هستم راه زن بدون اينكه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتكب بشود.
    زن كه خود را در چنگال يك مرد بى ‏ايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد مضطرب گرديد راهزن گفت: چرا ناراحتى آن بانوى با ايمان گفت: از خدا ترس دارم دزد گفت: از اين عمل و از اين كار تا حال انجام داده‏ايد زن جواب داد نه بخدا قسم آن مرد گفت: تو اينقدر از خدا ترس دارى در حاليكه تا اين موقع همچو عمل زشت را به جا نياوردى و الان نيز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم كه از خداى خود ترس داشته باشم.
    پس از اين از بانو كناره گرفت و بجانب اهل عيال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه كرد و واقعا پشيمان شد از عمل سابق خود.
    اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود كه آفتاب سوزان بر سر آنان مى ‏تابيد آن مرد دير نشين به آن جوان گفت: از خدايت بخواه كه تكه ابرى بفرستد و بر سر ما سايه افكند تا از شدت حرارت خورشيد راحت شويم.
    جوان در جواب گفت: من پيش خدا آبرو ندارم زيرا تا حال كار نيك بجا نياوردم و جرات ندارم از خدا چيزى در خواست نمايم.
    عابد دير نشين گفت: پس من دعا كنم و تو آمين بگو جوان جواب داد قبول كردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خويش كرد جوان نيز آمين گفت فورا به امر پروردگار لكه ابرى در آسمان پيدا شد و! سر آنان سايه افكند و مدتى زير همان ابر راه رفتند و پس از زمانى به سر دوراهى رسيدند و از يكديگر جدا و مفارقت نمودند و هر كدام راه خود را پيش گرفت ناگهان راهب ديد تكه اب بالاى سر آن جوان به حركت در آمد.
    عابد گفت: اى جوان تو خوبتر از من بوده‏اى و براى احترام و مقام تو بوده است كه خداوند اين قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.
    جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: اى جوان بدان در اثر خوف و ترس كه بخود راه داده ‏اى خداوند از سر تقصيرات تو گذشته و ترا آمرزيده و متوجه باش كه ديگر پس از اين به طرف معصيت نروى.‏( اصول كافى ج 2 ص 69) (اگر گناهکاری توبه حقیقی بکند چه بسا ره صد ساله را یک شبه طی کند)

  2.  
منبر نگار بازدید : 28 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  در زمان بنى اسرائيل مرد گناهكارى بود و از همه نوع معصيت كوتاهى نمى‏كرد او در يكى از مسافرتهاى خود به سر چاهى رسيد و ديد يك سگى از غايت تشنگى زبانش را بيرون آورده و له له مى‏زند و نفس نفس به چاه نگاه مى‏كند مرد گنهكار به حال سگ زبان بسته ترحم كرد و دلش سوخت شال خود را به كفش خود بست و به اين وسيله آب از چاه بيرون آورده به آن حيوان خورانيد و تشنگى او را فرو نشاند و كاملا سيراب نموده و نجاتش داد.
    خداوند مهربان به پيامبران زمان وحى كرد كه به آن بنده بگو كارى كه انجام داده‏اى كوشش ترا پذيرفتم و از عمل تو خوشنودم و لذا از سر تقصيرات و گناهانت گذشته و مورد عفو خود قرار دادم مرد عاصى پس از شنيدن جريان خود از كارهاى ناشايسته و قبيح خود نادم و پشيمان شد و از گمراهى بطريق هدايت و راه رستگارى برگشت.‏(انوار نعمانيه ج 4 ص 66)
منبر نگار بازدید : 38 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  از رسول اكرم صلى ‏الله عليه و آله:
    قال النبى صلى ‏الله عليه و آله اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبور هم الى الجنان يسرحون فيها و يتنعمون كيف شاوا؟
    فتقول الملائكه: هل رأيتم الحساب؟ فيقولون ما راينا حسابا.
    فيقولون: هل جزتم الصراط؟ فيقولون: ما راينا صراطا.
    فيقولون: هل رايتم جهنم؟ فيقولون: ما راينا شيئا.
    فتقول: الملائكه من امه من انتم؟ فيقولون: من امه محمد صلى‏الله عليه و آله.
    فيقولون: نشدناكم نشدناكم الله حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا؟ فيقولون: خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله هذه الدرجه بفضل رحمه.
    فيقولون: و ما هما؟ فيقولون: كنا اذا خلونا نستحيى ان نعصيه و نرضى باليسير مما قسم لنا.
    فتقول الملائكه: حق لكم هذا.( زبده الاحاديث ج 2 ص 320)
    حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تبارك و تعالى بروياند بالهايى براى طائفه از امت من پس طيران كنند از قبرهاى خود به بهشت در حالى كه سير مى‏كنند در آن و برخوردارند از نعمت آن به هر نحوى كه بخواهد.
    پس ملائكه مى‏گويند: آيا حساب را ديديد؟ مى‏گويند: ما حساب را نديديم.
    مى‏گويند: آيا از صراط گذشتيد؟ مى‏گويند: ما صراط را نديديم.
    مى‏گويند آيا جهنم را ديديد؟ مى‏گويند: ما جهنم را هم نديديم.
    پس فرشتگان مى‏گويند: شما از امت كدام پيغمبر هستيد؟ مى‏گويند ما از امت حضرت محمد صلى‏الله عليه و آله هستيم.
    ملائكه مى‏گويند: ما شما را قسم مى‏دهيم بخدا كه بيان كنيد كه اعمال شما در دنيا چه بوده؟ مى‏گويند: دو خصلت در ما بود كه خداوند به فضل رحمت خود ما را به اين درجه رسانيد.
    ملائكه گويند: آن دو خصلت چه بود؟ گويند: ما هرگاه خلوت مى ‏كرديم شرم مى ‏نموديم كه خدا را معصيت كنيم و به آنچه خدا بما روزى كرده بود راضى بوديم.
    پس ملائكه گويند: كه شايسته و حق شما است.
    مومن آن است كه ظاهرش با باطن يكسان باشد چه در خلوت و چه در جلوت بايد براى مومن فرق نداشته باشد.
    معصيت خيلى موثر است در زندگى يعنى انسان را گرفتار مى‏كند گناه نكردن سبب مى‏شود كه زندگى انسان براحتى بگذرد.
منبر نگار بازدید : 27 1392/08/16 نظرات (0)
  1.  از رسول اكرم صلى ‏الله عليه و آله:
    قال النبى صلى ‏الله عليه و آله اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبور هم الى الجنان يسرحون فيها و يتنعمون كيف شاوا؟
    فتقول الملائكه: هل رأيتم الحساب؟ فيقولون ما راينا حسابا.
    فيقولون: هل جزتم الصراط؟ فيقولون: ما راينا صراطا.
    فيقولون: هل رايتم جهنم؟ فيقولون: ما راينا شيئا.
    فتقول: الملائكه من امه من انتم؟ فيقولون: من امه محمد صلى ‏الله عليه و آله.
    فيقولون: نشدناكم نشدناكم الله حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا؟ فيقولون: خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله هذه الدرجه بفضل رحمه.
    فيقولون: و ما هما؟ فيقولون: كنا اذا خلونا نستحيى ان نعصيه و نرضى باليسير مما قسم لنا.
    فتقول الملائكه: حق لكم هذا.( زبده الاحاديث ج 2 ص 320)
    حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تبارك و تعالى بروياند بالهايى براى طائفه از امت من پس طيران كنند از قبرهاى خود به بهشت در حالى كه سير مى‏كنند در آن و برخوردارند از نعمت آن به هر نحوى كه بخواهد.
    پس ملائكه مى‏گويند: آيا حساب را ديديد؟ مى‏گويند: ما حساب را نديديم.
    مى‏گويند: آيا از صراط گذشتيد؟ مى‏گويند: ما صراط را نديديم.
    مى‏گويند آيا جهنم را ديديد؟ مى‏گويند: ما جهنم را هم نديديم.
    پس فرشتگان مى‏گويند: شما از امت كدام پيغمبر هستيد؟ مى‏گويند ما از امت حضرت محمد صلى‏الله عليه و آله هستيم.
    ملائكه مى‏گويند: ما شما را قسم مى‏دهيم بخدا كه بيان كنيد كه اعمال شما در دنيا چه بوده؟ مى‏گويند: دو خصلت در ما بود كه خداوند به فضل رحمت خود ما را به اين درجه رسانيد.
    ملائكه گويند: آن دو خصلت چه بود؟ گويند: ما هرگاه خلوت مى ‏كرديم شرم مى ‏نموديم كه خدا را معصيت كنيم و به آنچه خدا بما روزى كرده بود راضى بوديم.
    پس ملائكه گويند: كه شايسته و حق شما است.
    مومن آن است كه ظاهرش با باطن يكسان باشد چه در خلوت و چه در جلوت بايد براى مومن فرق نداشته باشد.
    معصيت خيلى موثر است در زندگى يعنى انسان را گرفتار مى‏كند گناه نكردن سبب مى‏شود كه زندگى انسان براحتى بگذرد.

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 140
  • کل نظرات : 24
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 297
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 57
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 58
  • بازدید ماه : 61
  • بازدید سال : 261
  • بازدید کلی : 38,993